#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_175


- مامانی! ناراحتی؟

- چیزی نیست دخترم... تو بخواب

روزها میگذشت

با وجود تمام تلاشی که میکردم، تا خودمو به روز سر رسید اجاره نامه ی خونه برسونم و اجازه ندم که پای امین شاهکار به زندگیم باز بشه، ولی دست تقدیر جور دیگه ای برام مینوشت.

آیلین با امین شاهکار یا پدرش هر روز صمیمی تر میشد و این منو نگران میکرد.

بردن آیلین به مدرسه، روز درست کردن آدم برفی، خرید از فروشگاه و رفتن به رستوران... اینها همه چیزهایی بود که آیلینو به امین وابسته تر کرد بطوریکه در روز بیماری امین شاهکار، نتونستم در برابر خواسته دخترم که از من داروی دل پیچه میخواست، مقاومت کنم.

تو چشمهای شیطونی این سوپر استار نامرد وابستگیشو به دخترم میخوندم.

در کنارش میخندیدم... سکوت میکردم و با اون و دخترم همراهی میکردم ولی افسوس که اون اندوه پنهان شده در لبخندم و معنای حقیقی سکوتم رو درک نکرد.

شبی که تو خونه ی شاهکار ماکارانی درست کردم، دیدم که رابطه ی آیلین و امین فراتر از دو تا همسایه رو بروی هم شده.

آیلین دختر امین بود و این همخونی خواسته یا ناخواسته اونها رو به هم نزدیکتر میکرد.

این نزدیکی رو نمیخواستم. این صدقه رو از اون که دنیامو به گند کشونده بود، نمیخواستم.

چند روزه که دنبال خونه هستم. قرار داد اجاره ی خونه سر اومده.

با حاج آقا صحبتی نکردم اول خونه رو تخلیه میکنم و بعد چکهاشو به خودش میدم.

romangram.com | @romangram_com