#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_122


- سه ماه

- بله

- میتونید شماره موبایلشونو به من بدید

- اجازه ندارم آقای شاهکار

اینطور که این خانم با بی خیالی با من صحبت میکرد، معلوم بود که اصلا مریم به اونها نگفته که امین شاهکار، همسایه ی اون بوده.

برای اولین بار نزد یک زن بی ارزش به حساب اومده بودم.

- خواهش میکنم خانم. من یک کار واجبی باهاشون دارم. ببینید به من یک شماره دادن ولی مثل اینکه این خط رو از چند روز قبل واگذار کردند.

شماره رو براش خوندم

- ما هم همین شماره رو ازشون داریم. متاسفم که نمیتونم بهتون کمک کنم

- ایشون دوست صمیمی در بخش ندارن که بتونن آدرسی از ایشون به من بدن.

- تا جایی که من میشناسمشون، دوستیهاشون با بچه های بخش محدود به ساعات کاریشون بود. حالا اگه با پرسنل بخشهای دیگه دوست هستن، من خبری ندارم.

با دنیایی از نا امیدی از آن خانم پرستار خدا حافظی کردم و گوشی رو گذاشتم.

روزها میگذشت و من در سکوت سایه انداخته بر طبقه 19 و تنهایی خودم غرق شدم.

romangram.com | @romangram_com