#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_101
مریم هنوز در حال گریه کردن بود.
لیوان آبو جلوش گرفتم:
- بفرمایید آب بخورید
لیوانو به دستش دادم:
- بس کنید خانم نیکوسرشت! خدا رو شکر کنید. واسه آیلین که اتفاقی نیوفتاده!
- نمیدونید آقای شاهکار واسه بزرگ کردن این بچه چه زجری کشیدم. همه امیدم تو زندگی اینه. یه لحظه نمیتونم نبودشو تحمل کنم.
- درک میکنم خانم. بفرمایید روی مبل بشینید. اینطوری آیلین هم از گریه ی شما ناراحت میشه.
مریم دست در دست آیلین روی مبل نشست و به آهستگی آب میخورد.
آیلین هم ساکت کنار مادرش نشسته بود. غم رو در چهره دختر کوچولو دیدم.
چقدر دلم به حال هردوتاشون سوخت. این مادر و دختر نیاز به حامی داشتن.
دست آیلینو گرفتم و با اون به سمت کمد کادوهام رفتم.
یک لاک پشت عروسکی رو که سرش یک جا سوئیچی وصل بود از داخل کمد بر داشتم:
- آیلین جون اینو دوست داری
romangram.com | @romangram_com