#پارلا_پارت_28
مارال خندید و گفت:
بودم.
من هم خندیدم. از این اصطلاح خیلی بدم می آمد و مارال هم مخصوصا آن را به کار می برد. پنج دقیقه ی بعد ازش خداحافظی کردم. از اتاق بیرون رفتم تا دست و صورتم را بشورم. مادرم گردنش را می مالید و الهه ترب ها را جدا می کرد. صدای مادرم را شنیدم که آهسته گفت:
خنده هایش با رفیق رفقاشه. اخم و تخمش مال ماست.
با عصبانیت گفتم:
هر حرفی داری توی روی خودم بزن.
الهه اخم کرد و گفت:
جمیله! درست با مامان حرف بزن.
چشم غره ای به الهه رفتم و در دل گفتم:
جمیله جمیله! باز من بدبخت اومدم خونه و شدم جمیله!
دست و صورتم را شستم. روی مبل ولو شدم. راحله از اتاقش بیرون آمدم و با خنده گفت:
به به ! خواهر تبهکار و مجرم ما! از زندان آزاد شدی؟
شکلکی برایش در آوردم و گفتم:
به به! خواهر کوچیکه ی پررو و بی ادب!
راحله کنارم نشست و گفت:
معتاد نشدی توی زندون؟
ابرو بالا انداختم و گفتم:
نه بابا! ارشاد شدم. مسیر زندگیم عوض شد. دچار تحول شدم. راه توبه رو پیش گرفتم.
راحله خندید. من نگاه چپ چپی به مادرم کردم و گفتم:
توی یه سوراخ با چند تا زن خیابونی و دختر فراری ها و معتادها و دزدها خوابیدم. هر کی بود ارشاد می شد. همین تو! ببین چه قدر خری! هر چه قدر می گم قند خالی خالی نخور چاق می شی اندازه بشکه می شی کسی خواستگاریت نمی یاد، نمی فهمی. یه دو روز بری اون جا عابد و زاهد می یای بیرون. همین الهه! ببین چه قدر سر به زیره! تاثیرات هم نشینی با زن های خیابونیه.
romangram.com | @romangram_com