نوشته: doni.m و گ.شب
دختری 18....شایدم 19.....ولی خب کم سن ....فقط خودشو ......خودشو خدا .....پدرش خدا ....مادرش خدا ......تنهاییی واژه خوبی واسه توصیفشه ...توصیف زندگی یگانه ....شاید بخواد این تهایی رو پر کنه ...با چی ؟؟؟؟.... ...درس خوندن .....کار کردن .....اما .......کار ....پرستاری .....پرستار کسی که حتی تو فکرشم تصور نمی کرد ....پرستار یه آدم ....پرستار یه مرد .....پرستار یه مرد ....همه طردش کردن .....اما یگانه ...پرستار من!!
رمان های مشابه