#پرستار_مادرم_پارت_29
چطوري اين دختر اينقدر با خودش؛با حرفهاش و با حركاتش آرامش به اين خونه آورده؟!!!
خدايا...اين دختر با اين رفتار چه آتشي رو داره در دل من روشن ميكنه؟...نه...حتما" دارم اشتباه ميكنم!
متوجه شدم كه داره به سمت اتاق اميد ميره كه گفتم:نه خانم گماني...بيدارش نكنيد...بگذاريد بخوابه...هر وقت بيدار شد ميبرمش...مشكلي نيست...اگرم خيلي دير بشه فردا مي برمش پارك...اصلا"لازم نيست بيدارش كنيد...
برگشت و نگاهي به من كرد و گفت:باشه...هر طور ميل شماست.
و بعد به سمت آشپزخانه رفت.
بي اراده دنبالش رفتم...نميدونم چرا ولي واقعا" بي اراده اين كار رو كرده بودم!
روي يكي از صندليهاي آشپزخانه نشستم و نگاهش كردم...متوجه شدم براي ناهار فردا داره گوشت و مخلفات ديگه ايي رو در آرامپز قرار ميده...
همه جاي آشپزخانه از تميزي برق ميزد...نميدونستم چطوري ازش تشكر كنم ولي در درونم بيشتر ممنون مسعود بودم كه اين دختر رو به منزلم فرستاده بود.
بعد از اينكه كارش تمام شد دستهاش رو زير شير آب شست و من بدون اينكه خودش متوجه باشه هنوز به رفتار و حركاتش نگاه ميكردم.
نميدونم چرا اما حس ميكردم چيزي در وجود اين دختر هست كه باعث ميشه بي اراده آدم جذبش بشه...!
وقتي دستاش رو شست نگاهي به ساعت ديواري آشپزخانه انداخت و به سمت درب آشپزخانه رفت.
سريع گفتم:لازم نيست بيدارش كنيد...گفتم كه...باشه اصلا"فردا ميبرمش پارك...
سر جايش ايستاد و نگاه آكنده از محبتي كه در چشمان شفافش موج ميزد به من انداخت و گفت:آقاي مهندس!...يك بار گفتين...منم كاملا"متوجه ي حرفتون شدم...الانم نخواستم اميد رو بيدار كنم...ساعت نزديك8شده ميخوام داروهاي مامان رو بهشون بدم...بعدشم كم كم بايد حاضر بشم چون وقتي به آژانش زنگ زدم گفتن تا ساعت10ماشين ندارن بعدش مسعود اينجا زنگ زد...وقتي فهميد شب ساعت9كارم تموم ميشه و آژانسم ماشين نداره گفت ساعت8:30مياد دنبالم تا من رو برسونه خونه...ولي اگه شما بخواين تا ساعت9 اينجا هستم...اما فكر ميكنم ديگه كاري نمونده...
از كار خودم كه گمان كرده بودم ميخواد اميد رو بيدار كنه خنده ام گرفت و در عين حال از تسلطي كه در كلام اين دختر موقع حرف زدن بود غرق لذت شده بودم...
با اينكه22سالش بيشتر نبود و از مهشيد همسر اولم خيلي كوچيكتر بود اما اصلا"مثل مهشيد موقع حرف زدن لوس بازي و ناز و اداي بيجا نداشت...خيلي سنگين و پخته و شمرده شمرده و با آرامش صحبت ميكرد...
عجيب بود...چرا هر كار اين دختر اينقدر برام دلنشين بود؟!!!
romangram.com | @romangram_com