#پرستار_مادرم_پارت_26

خانم گماني در حاليكه كف آشپزخانه رو تميز ميكرد ديگه حرفي نزد و منم از آشپزخانه خارج شدم.

وقتي به اتاق اميد رفتم ديدم در بين حد فاصل تخت و كمدش روي زمين نشسته و زانوهاش رو در آ*غ*و*ش گرفته و با اخم به نقطه اي خيره شده.

نميدونستم بايد باهاش چيكار كنم!..تا توضيح نداده بود در واقع منم نبايد عكس العملي نشون ميدادم چون ميدونستم اگه بخوام قبل از شنيدن حرفاش اون رو تنبيه كنم ممكن بود بعد پشيمون بشم.

روي تخت نشستم و براي دقايقي دستانم رو بهم گره كردم و با نگاه كردن به طرح كارتوني فرشي كه كف اتاق بود سعي كردم زمان لازم رو بهش بدهم تا بلكه كمي آروم بشه...

در همون موقع بوي سرخ شدن سوسيس از آشپزخانه هم به مشام مي رسيد و فهميدم خانم گماني حالا داره براي ناهار سوسيس سرخ ميكنه چون ديگه چيزي از غذاي ناهار نمونده بود!

ميدونستم اميد سوسيس خيلي دوست داره بنابراين گفتم:اميد...غذاي مورد علاقه ي من رو كه ريختي روي زمين...ولي مثل اينكه بدم نشد چون به قول تو((سهيلا جون))حالا داره سوسيس سرخ ميكنه...

اميد به من نگاه كرد و گفت:ميخواي دعوام كني؟

- نه...تا ندونم دليل كارت چي بوده كه بيخودي دعوات نميكنم...ديگه ميدونم مثل دفعات قبل نبايد زود عصباني بشم...چون ممكنه ايندفعه هم تقصير اصلي متوجه تو نبوده...مثل دفعه ي قبل كه خانم سعيدي پرستار قبلي اينجا بود و بهت گفته بود تو نبايد نوشابه بخوري و عصباني شده بودي و اون كار رو كردي..يادته؟

اميد با حركت سرش جواب مثبت بهم داد كه يعني همه چيز رو خوب به خاطر داره...بعد ادامه دادم:ببينم...ايندفعه از چي عصباني شدي؟

نگاهي بهم كرد كه فهميدم بغض كرده و چشماش پر از اشك شده...براي لحظه اي فكر كردم خانم گماني بهش حرفي زده...از جايم بلند شدم و گفتم:باشه...اگه خانم گماني باعث عصبانيتت شده همين الان ميرم بهش ميگم از اينجا بره...

و بعد به سمت درب اتاقش رفتم كه گفت:بابا؟

- جونم بابا؟

- نه...نگو بره...اون چيزي بهم نگفت...

- ايستادم و برگشتم نگاهش كردم و گفتم:پس چرا اين كار رو كردي؟

با گريه گفت:نميدونم...

و با صداي بلند شروع كرد به گريه كردن!


romangram.com | @romangram_com