#پناه_زندگی_پارت_84

-قربون حوصله ات برم پاشو بیا بریم اتاقت میخوام باهات صحبت کنم .

اومدیم اتاق روی تخت نشستیم بهش گفتم : چی شده

-امروز ریسم به کارمندهای نمونه که یکیشون هم من باشم یه هفته مرخصی داده .میخوام بذارم پای خودت هرجا بگی بریم میریم

کمی فکر کردم وگفتم: بریم اصفهان

-خونه خاله ات

-آره از نامزدیمون به این ور دیگه ندیدمش دلم براش تنگ شد

-باشه وسایل هامون وحاضر کن ببین مامان وعزیز نمیان

-باشه

هرچقدر با مامان وعزیز صحبت کردم قبول نکردن که نکردن پیمان به شدت مشغول درس خوندن بود ومامان توی کارگاه کلی کار داشت .تصمیم بر این شد که من وعلی با همدیگه بریم اصفهان

با کمک مامان همه چی رو حاضر کرده بودیم از لباس گرم تا خوراکی توی راه همه چی آماده بود وپشت ماشین گذاشته بودیم .صبح با نوازش های دست علی بیدار شدم ویه آرایش توپ هم کردم وسوار شدیم وهرچی علی مخالفت میکرد اما من گوشم بدهکار نبود وصدای آهنگ رو زیاد میکردم علی عاشق پاشایی وفلاحی بود .گوش کردن این آهنگ ها با صدای بلند یه لذت دیگه ای داره .

علی دستم رو گرفت وروی دنده گذاشت .سرم رو تکیه دادم به صندلی وگفتم: بدجور نگران عروسی دخترخالت هستم

-چرا عزیزم

-میترسم مادرت جلوی فامیل ها یه حرفی بزنه یه رفتاری بکنه که صورت خوشی نداشته باشه

romangram.com | @romangram_com