#پناه_زندگی_پارت_76
حال ستاره که کمی بهتر شد اومدیم خونه آرش هم هر چی زنگ میزد اون جوابش رو نمیداد .
به خاله کیمیا گفته بودیم که سرما خورده با علی رفتیم به اتاق ستاره .
ستاره روی تخت نشسته بود وزانو هاشو بغل کرده بود اشک هاشم همینجوری پایین میومد .علی از این گیجی عصبی شده بود ودیگه حرفی نمیزد من هم فقط به ستاره نگاه میکردم وهیچ دفاعی نداشتم که از آرش بکنم.
آرش به علی زنگ زد با اصرار ازش خواستم بزنه روی اسپیکر
-الو
-الو علی سلام
-سلام چطوری
-خوب نیستم ببین به مهتاب بگو بره خونه ستاره اینا ازش یه خبر بگیره از صبح دارم بهش زنگ میزنم اما جوابمو نمیده دارم از نگرانی پس میفتم خودمم نمیتونم بیام اونجا یه کار واجب دارم
علی بدون اشاره های ما گفت : ستاره حالش بد شده بود بردیمش بیمارستان الان هم اینجا نشسته
-چی ؟ چرا آخه ؟ گوشی بده بهش
علی گوشی رو سمتش گرفت اما اون گفت نمیخوام باهاش حرف بزنم همین حرف رو آرش هم شنید وگفت: رو اسپیکره ؟ چرا آخه چرا نمیخواد باهام حرف بزنه .علی تو اونجا چه غلطی میکنی بگو ببینم چه خبره
-خودمم نمیدونم چه خبره .
-من الان میام اونجا وگوشی رو قطع کرد
romangram.com | @romangram_com