#پناه_زندگی_پارت_71
علی هم پشت من دم دستشویی بود .از دستشویی که اومدم بیرون مامان وعزیز مشکوک همدیگه رو نگاه میکردن چون حالم خوب نبود علی ماشین رو روشن کرد ومامان هم باهامون اومد دکتر .
نوبتمون شد ووارد اتاق دکتر شدیم مامان همه چی رو توضیح داد دکترهم متعقد بود که حامله ام اما خودم خوب میدونستم که اینجوری نیست چون همین چند روز پیش دوره ام تموم شده بود .با توضیح همین چیرها به دکتر فهموندم که اینجوری نیست اونم با معاینه دقیق تر گفته سرگیجه ام به خاطر فشارهای عصبی وحالت تهوع ام هم به خاطر مسمومیت بوده یه سرم وصل کرد مامان بیرون نشست وعلی کنارم روی تخت نشست دستم رو توی دستش گرفت .نگاهم نمیکرد انگار شرمنده بود سرش پایین بود همون جور گفت : تقصیر من که تو الان اینجایی .
-نه کی گفته اتفاقا بودن تو باعث شده حالم درهمین حد بد بشه وحاد تر نشه
-مهتاب من عاشق این مظلومیت توام .از این که هیچ وقت خانوادم رو به روم نزدی شرمنده میشم من واقعا نمیدونم چه جوری باید خوبیتو جبران کنم
نمیدونم تاثیر داروها بود یا چی ؟چشمهام کم کم گرم شد وبه خواب رفتم .
با صدای کردن های علی متوجه شدم سرم تموم شده وباید بریم خونه علی زیر دستمو گرفته بود وکمکم میکرد که زمین نخورم بدنم سست شده بودتاثیرات دارو بود که اینجوری شدم وقتی رسیدم خونه فرخنده خانم وخانم های همسایه بیرون نشسته بودند با سر بهش سلام کردم ووارد خونه شدم پیمان عزیزم رخت خوابم رو برام آماده کرده بود روش دراز کشیدم علی هم کنارم خوابید .حواسش اصلا بهم نبود انکار فکر میکرد به زندگیمون به آیندمون این ها چیزهایی بود که خودمم بهش فکر میکردم
از خواب که بیدار شدم علی رو کنار خودم ندیدم .هنوز هم کمی حالم بد بود اما از جام بلند شدم وبیرون رفتم با سروصداهایی که میومد متوجه شدم همه حیات هستند .رفتم بیرون فرخنده خانم ومامان روی تخت نشسته بودن وعلی وپیمان هم گوشه ای برای خودشان حرف میزدند .فرخنده خانم با دیدن من گفت: حالت چطوره ؟
-خیلی ممنون مرسی .
-اومده بودم هم حالت رو بپرسم هم رخت چرک های علی رو بگیرم .نگاهی به سرتا پام انداخت وگفت: تو که نتونستی بشوری
علی گفت: مامان
مامان گفت: فرخنده خانم این حرف ها چیه میزنی من وشما نداریم که الان ماشین توی خونه همه هست خودم میشورم اتو میکنم علی دیگه پسر ما هم هست .
انگار واقعا متوجه حال من نبود .یعنی اون میخواست من با این حالم بلند بشم وبرم لباس بشورم چه بدونم شاید میخواسته دیگه .
romangram.com | @romangram_com