#پناه_زندگی_پارت_48
-خیالت راحت
-خیلی خوشگل شدی مبارکت باشه من برم حساب کنم
-چرا تو از داخل کیفم کارتمو بردار هنوز که تو درمقابل من مسولیتی نداری
انگار بهش چی گفتم همچین اخم کرد ورفت .فوری لباس هامو پوشیدم واومدم بیرون نایلون رو از دست فروشنده گرفتم وافتادم دنبال علی
-علی صبرکن زشته توی خیابون
وایستاد ومن هم رسیدم بهش دستشو گرفتم اما هیچ عکس العملی از خودش نشون نداد .
-ببخشید حرف نسنجیده ای زدم
-هه حرف نسنجیده
-بابا یه تعارف زدم تو چرا بهت بر خورد ؟
جوابی نداد ورسیدیم به ماشین سوار شدیم کم محلی علی داشت دیوونم میکرد بغض کردم واشکم داشت پایین میومد رومو کردم سمت پنجره تا اشکامو نبینه اما انگار از صدای فین فین کردم متوجه همه چی شد .
-مهتاب عزیز م چرا گریه میکنی آخه خانمم
نمیدونم توی این حرفش چی بود که من بیشتر گریه ام گرفت ماشین زد کنار وصورتم وبرگردوند سمت خودش به نگاهی به اشکام انداخت ولبخندی زد وگفت : نگاه کن توروخدا گل من این چه کاریه؟ گریه برای چی ؟
چون توی خیابون بودیم فقط اشکام وپاک کرد ودستم بوسید وگفت : توروخدا مهتاب من غلط کردم گریه نکن .
romangram.com | @romangram_com