#پناه_زندگی_پارت_28
خندید وگفت : میدونی من از کی فهمیدم که تو رو دوست دارم.
کنجکاو نگاهش کردم وگفتم : از کی ؟
-از دوره راهنمایی .
-اون موقع که خیلی سنم کم بوده
-آره میدونم اما تو از همون موقع هم مثل خانم های بزرگ رفتار میکردی مثلا وقتی دوستات میومدن توی کوچه والیبال بازی کنند تو نمیومدی توی کوچه با صدای بلند نمیخندیدی یادمه یه بار اینو به دوستات هم گفتی که نباید با صدای بلند بخندی اما اون ها تو رو مسخره کردند یا خیلی چیزهای دیگه .
در حالی که لبخند میزدم گفتم : آره یادمه اون موقع ها فکر کنم تو دبیرستان بودی ؟
-آره
-و عضو فعال بسیج .
-آره یاد اون روزها بخیر چقدر بهمون خوش میگذشت .دوستات همیشه به ما که میرسیدن صلوات میفرستادن .ما کلی به خاطر اون ها که میخواستن جلب توجه کنن میخندیدیم.
تا صبح با هم حرف زدیم نزدیک های اذان صبح که شد با هم نمازمون وخوندیم وخوابیدم .چقدر اون خواب خوب بود .حس این که اونی که دوسش داری کنارته ومواظبته خیلی شیرینه
صبح با قربون صدقه های علی بیدار شدم دستشو تکیه گاه بدنش کرده بود وبه من نگاه میکرد .به روش لبخندی زدم وگفتم :صبح بخیر
-صبح تو هم بخیر .
-خیلی وقته بیداری ؟
romangram.com | @romangram_com