#پناه_زندگی_پارت_202

-بیا بشین میخوام باهات صحبت کنم

-نشست وگفت :بفرمایید من در خدمتم

-از مامان شنیدم رفتی سرکار ؟

-آره توی کافی نت دوستم هست .هم اونجا وامیستم هم خودم یه چیزهایی یاد میگیرم

-ای کاش بعد از کنکورت میرفتی سرکار به درست لطمعه میزنه

-بالاخره الان من بزرگ شدم باید دستم توی جیب خودم باشه خیلی بده پول توی جیبیمو ازمامان بگیرم اینجوری حتی میتونم یه ذره پس اندازه هم بکنم

-تو پسر بزرگی هستی ما بهت اعتماد داریم

رفت ومن نگاهی به پریسا انداختم وگفتم : انگار مهسا بدجور روش تاثیر گذاشته

فردا عصر با آرش وستاره وپریسا رفتیم سر قرار ...دل توی دلم نبود فکر این که دارم ماشین دار میشم خیلی خوشحالم میکردم .

آرش نگه داشت وما هم پیاده شدیم ...آرش نگاهی به اطراف کرد وگفت: اونها اونجا واستاده

رفتیم سمتش .مردی بودحدودا سی وپنج ساله قد بلند که یه پیراهن چهارخونه سفید پوشیده بود با شلوار کتان کرم .روی صورتش هم کمی ته ریش داشت درکل قیافه خوب ومذهبی داشت ...

بعد از سلام واحوال پرسی با ستاره وپریسا رفتیم سمت ماشین ،واقعا ماشین خوبی بود آرش هم که تاییدش کرده بود .روی نیمکت نشستیم وپریسا ودوست آرش که اسمش امیر بود در مورد قیمت صحبت میکردن من هم فقط تایید میکردم وبعضی وقتها هم اصلا چیزی نمیگفتم ...وقتی توی قیمت به توافق رسیدیم قرار شد یه روزی رو مشخص کنیم وبریم محضر وسند بزنیم

......................

romangram.com | @romangram_com