#پناه_زندگی_پارت_196

-آره اما خواهرش نمیتونه همیشه بیاد شرکت .یه پسر فوق العاده شلوغ دارن برای همین تو رو استخدام کردم که اگه اون نبود تو باشی

-اها

عینکم رو زدم به چشمم وشروع کردم به ترجمه اول هاش خیلی آسون بود اما بعضی از اصطلاحاتش باعث میشه گیر کنم که اونم با یه پرسش کوچولو حل میشد .نه انگار کارمون خیلی سخت هم نیست از توضیح دادن به چند تا بچه ی خنگ بهتره

کارم که تموم شد پوشه رو بردم توی اتاق مهندس وبهش دادم .از توی آشپزخونه برای خودم یه قهوه درست کردم وداشتم میخوردم که بهاره گفت: یه دقیقه جای من باش من برم پایین یه ساندویچ بخرم بیام دارم از گرسنگی میمیرم

-باشه برو

نشستم پشت صندلی وداشتم با گوشی بازی میکردم که یه خانم شیک وخیلی خوشگل با یه پسر دوم ابتدایی که یه شلوارک لی کوتاه با یه کت لی تنش کرده اومد سمتم لبخندی زدم وگفتم: بله

-مهندس منشی جدید استخدام کردن؟

-نه خانم شیرین پور الان برمیگردن! با کسی کار دارین؟

-من همسر آقای دادفر هستم هستن .

از جام بلند شدم وگفتم: خیلی خوشوقتم بله اما الان جلسه دارن اگه اشکالی ندارن منتظر بمونین

-منتظر میمونم مشکلی نیست

نشست روی نزدیکترین صندلی وگفت: کار شما توی اینجا چیه؟

-مترجم هستم

romangram.com | @romangram_com