#پناه_زندگی_پارت_190

روی یکی از صندلی ها نشستم ومنتظر شدم بعد از چند نفر ازم خواست برم داخل .لبخندی بهش زدم ووارد شدم آقای خیلی شیکی پشت میز نشسته بود وبا دیدنم از جاش بلند شد .روی نزدیکترین میز بهش نشستم وخودمو بهش معرفی کردم گفت: شما از آشنا حامد نیستین

-بله

-خیلی خوشوقتم خانم

-منم همین طور

فرمی رو جلوش گذاشت وگفت : متاهل هستین

نگاهی به حلقه ام انداختم وگفتم : بله نامزد دارم

-محل زندگیتون خیلی دوره ؟میتونین خودتون رو به موقع برسونین

-کمی دوره اما خودمو میرسونم

-سابقه کار چی دارین ؟

-توی شرکت کار نکردم اما توی اموزشگاه زبان تدریس میکردم

-خب چراالان دیگه اونجا نیستید ؟

-بنا به دلایلی مجبور شدم از اونجا بیام بیرون

-میتونم بپرسم به چه دلایلی ؟البته امیدوارم منو ببخشین اما خب ....

romangram.com | @romangram_com