#پناه_زندگی_پارت_19


-بله

اومد داخل مامان اومد بیرون وگفت : سلام فرخنده خانم خوش اومدید .

-سلام نسرین جون ممنون اومدم جواب این عروس خانم وبگیرم پسرم دل توی دلش نیست

مامان خندید وشیرینی وگرفت سمتش وگفت : ایشالله که مبارکه

فرخنده خانم هم لبخندی زد وشیرینی وبرداشت وگفت : از اول هم میدونستم پسرم هر جا بره جواب نه نمیگیره نمیدونم این همه وقت گرفتن برای چی بود .خب نسرین جون من دیگه باید برم هم خبرو بدم هم به کارهام برسم فعلا

-به سلامت

منم بوسید ورفت.بعد از رفتنش شیلنگ وبا حرص انداختم زمین ونشستم روی تخت خاله وعزیز هم نشستند کنارم .

عزیز :ناراحت نشو مادر اخلاقش اینجوریه دیگه

خاله :آره مهتاب جون مادر شوهر یعنی این .

نگاهی انداختم به جفتشون وگفتم : پس عزیز چرا اینجوری نیست .چرا وقتی یه روز خونه نیست یا مریض مامان صدبار میمیره وزنده میشه .

عزیز لبخندی زد وگفت : میدونی مادر مادر شوهر من یه خانمی بود فوق العاده بد اخلاق ما با هم توی یه خونه زندگی میکردیم اما من چون بابابزرگتو دوست داشتم همه چیو تحمل کردم همه چیو .مادر تو هم اگه علی ودوست داری باید تحمل کنی اگه بخوای به خاطر هر حرفش به علی بپری هم برای علی تکراری میشی هم خسته اش میکنی سعی کن از این گوش بگیری از اون گوش در کنی اگرم دیدی نمیتونی تحمل کنی خودت جوابشو بده پای علی ووسط نکش .

مامان یه سینی چایی آورد وگفت : بفرمایید بیخیال این حرف ها


romangram.com | @romangram_com