#پناه_زندگی_پارت_18
-اگه خیلی دخالت داشته باشه میشم مثل عروسش سارا محل نمیدم
-چی بگم خودت بهتر میدونی .
ستاره که رفت منم حاضر شدم وبه آموزشگاه رفتم .
از آموزشگاه که داشتم میومدم خونه علی ودیدم .داشتم از کنار ماشینش رد میشدم که گفت: مهتاب خانم
برگشتم وگفتم : سلام
-سلام حالتون خوبه ؟این موقع شب شما بیرون اونم تنها
یه جوریی نگاهش کردم که به تو مربوط نمیشه هر چند دوسش داشتم .
-خوب نیست اینجا ایستادیم همسایه ها گمان بد میکنند با اجازه من باید برم
-بله مواظب خودتون باشید
کمی که ازش فاصله گرفتم دستم وگذاشتم روی قلبم انگار تپشش دو برابر شده بود چندتا نفس عمیق کشیدم ووارد خونه شدم.
امروز روزیه که فرخنده خانم میخواد بیاد جواب بله رو بگیره از شانس بدم امروز کلاس ندارم وخونه ام داشتم گل ها رو آب میدادم که زنگ وزدند رفتم در رو باز کردم فرخنده خانم بود با دیدنم گفت: سلام مهتاب جان خوبی ؟
-سلام ممنون بفرمایید
-مامان هست ؟
romangram.com | @romangram_com