#پناه_زندگی_پارت_172

-مگه آوردینش خونه

-بله امروز صبح

-چه خوب بریم من هم ببینمش هم سویچ وبدم

-نه مهتاب خانم خواهش میکنم .مامان فرخنده الان عصبانی کافی شما رو ببینه دوباره حالش بد بشه ودردسر ایجاد بشه .

حرصم دراومد وگفتم: من با مامان فرخنده شما کاری ندارم من میخوام بیا شوهرم رو ببینم .

-من از شما خواهش میکنم .بذارید چند روز بگذره بعد بیاید .اجازه بدین مامان کمی آروم بشه .

سویچ کوبوندم روی صندوق عقب ماشین وراهم رو گرفتم رفتم .آدم هم اینقدر پرو تنها امیدم این شوهر مژگان بود که اونم زد تو پرم .خدایا ....

وارد بیمارستان شدم وبه ایستگاه پرستاری رفتم .وگفتم: ببخشین خانم

-جونم

-مریض اتاق 405تخت 5حالش چطوره؟

-اون پسر جوونه رو میگی ؟

-بله .اتفاقی براش افتاده .

-نه عزیزم نگران نباش دیروز بعد ازظهر بهوش اومد .

romangram.com | @romangram_com