#پناه_زندگی_پارت_130
نشستم روی مبل وبه علی هم اشاره کردم بیاد کنارم بشینه .پیمان کیک وآورد وگذاشت روبه روم .این یعنی باید شمع ها رو فوت کنم .دست علی وگرفتم وچشمهام وبستم وبرای خوشبختیمون دعا کردم .با علی باهم شمع ها رو فوت کردیم .
نوبت به رسیدن کادو ها شد .پریسا یه سرویس نقره خیلی خوشگل که پولش برای پریسا خیلی هم زیاد بود وبهم داد .بغلش کردم وگفتم : خواهری خیلی قشنگه ممنونم
پریسا : مبارکت باشه عزیزم .
مامان هم یه پالتو حاضری که از بیرون گرفته بود با یه مانتو که خودش دوخته بود رو بهم داد
به پیمان نگاه کردم که داره میاد سمتم وگفت :بیا آبجی رفتم برات یه عالمه کتاب داستان وفیلم های خارجی گرفتم که همیشه خدا لنگشون بودی
-الهی آبجی قربونت بره مرسی . واقعا کادو تو ازهمه بهتر بود
-قابل نداره
خاله هم یه پوتین برام گرفته بود که با اون پالتو بپوشم .عاشق همین کارهاشون بودم باهم هماهنگ میکردند وجفت جفت میخریدند .
علی یه بسته خیلی خوشگل وتزیین شده رو از داخل پلاستیک درآورد وگذاشت جلوم .یه ابروم رو دادم بالا وبسته رو برداشتم .با دیدن گوشی لبخندی پهنی زدم گفتم: علی
-تولدت مبارک خانمم .
اون شب علی شام رو هم از بیرون سفارش داده بود وهمه مهمون علی بودند واقعا از این که خودشو درقبال من مسئول میدونه خوشحال میشم وبهش افتخار میکنم .این کار علی باعث شد مریضی عزیز وطلاق پریسا کمی از ذهنمون کم رنگ تر بشه .
اومدم اتاق وکنار علی نشستمو همه ی مهربونیمو رو توی نگاهم ریختم وگفتم : واقعا ازت ممنونم .خیلی خوشحالم کردی
-این در مقابل کارهای من وخانوادم هیچی نبود
romangram.com | @romangram_com