#پناه_زندگی_پارت_111
لبخندی بهش زدم وبا ذوق این که فردا خاله ینا میان ادامه فیلم رو نگاه کردم .
فردا صبح از آموزشگاه مرخصی گرفتم وبه آرایشگاه رفتم تا به خودم برسم برای تولد شب .
آبروهامو کمی بیشتر از معمول نازک کرد وموهام هم خورد کرد .کارم که تموم شد اومدم خونه
برای شب لباس مناسبی پیدا نمیکردم واز این بابت عصابم خیلی خورد بود .رفتم توی آشپرخونه وبه مامان گفتم : من برای شب چی بپوشم
-این همه لباس برات دوختم یکی رو انتخاب کن
-احساس میکنم هیچکدوم به درد مهمونی شب نمیخوره
مامان اومد اتاقم ونگاهی به کمد پر از لباسم انداخت ولباس سفید آستین سرب با یه دامن مشکی کتان داد دستم وگفت : این برای مهمونی امشب عالیه
-راست میگی
-آره
ساعت هفت حاضر وآماده منتظر شدم تا علی بیاد وبا هم به خونه فرخنده خانم بریم ....
ساعت هفت علی اومد دنبالم .با دیدنم لبخندی زد وگفت : چه کردی با خودت عروسک
-خوب شدم ؟
romangram.com | @romangram_com