#پناه_زندگی_پارت_103
وقتی اون مرده نگرانی من رو دید گفت : نگران نباشید با آب گرم ماساژبده خوب میشه .
لبخندی زدم وچیزی نگفتم .
موقع برگشت علی صدای ضبط رو کمی کم کرد وگفت: ازمن ناراحتی ؟
-نه
-هستی هنوز نمیدونی از چشمهات همه چیو رو میخونم
-به فرض که هستم
-دلم نمیخواد اینجور باشه ..وقتی آرایش میکنی خیلی خوشگل تر میشی دلم نمیخواد توی خیابون مردها توی دلشون تحسینت کنن اینو از روی غیرتم نمیگم از روی حسادتم میگم .دلم میخواد خوشگلیت برای من باشه .
چاره ای نبود دوست نداره زنش خیلی آرایش بکنه .اما خب دل خودم چی ؟من عاشق آرایش کردنم
-اما من آرایش کردن رو دوست دارم
-منم نگفتم آرایش نکن میگم برای رفتن به بیمارستان اون همه کار لازم نبود
حرفی نزدم وبه بحث خاتمه دادم .دراین مورد نمیتونم کنار بیام .....
به خونه که رسیدیم علی رفت حموم من هم براش لباس گذاشتم .داشتم یه چیزی درست میکردم که بخوریم که زنگ خونه رو زدند رفتم حیات تا دروباز کنم .
romangram.com | @romangram_com