#پناهم_باش_پارت_55

ارش: خدای من باز شروع شد سارا خانم عزیزم من دوستدارم من عاشقتم من جونم برات در میره دلیل بیشتر ازاین؟
اما من مریضم من دست خورده ام من نمیتونم بهت بچه ای بدم
ارش: مریضیت خوب میشه اگه کنارم باشی دست خورده هم نیستی اگرم هستی فدای سرت درمورده بچه ام گوربابای بچه کی بچه میخاد؟ بعدشم دنیا که اخر نرسیده ادم اگه دلش به زنو زندگیش باشه یه بچه میاره تاهم ثوابی کرده باشه هم بچه داشته باشه
اما توچراباید به پای من بسوزی؟
ارش: من بچه نیستم وتصمیممو گرفتم پس تموم کن این بحثو خاهش میکنم
باشه ارووم به گوش خودمم نرسید بعد قطع کردن تماس گوشی رو روی تخت انداختم و جلوی ایینه ایستادم وبه خودم نگاه کردم چشمای گود افتاده و قرمز صورت رنگ پریده کجا بود اون قیافه ی خندون وشاد اون ارایشا اون لنز گذاشتنا؟؟؟
به کجا رسیده بودم؟
دوستام کجابودن؟ همونایی که همیشه ی خدا باهم بودیم؟؟
مادرم مادرم اگرتنهام نمیذاشت کسی جرات اذیت منو نداشت داشت؟
مادر....من حتی از مادرم شانس نیاوردم
باباز شدن در اتاق ودیدن سویل توی اینه که پشت سرم ایستاده بود به طرفش برگشتم
سویل:چرا زن بهرام نمیشی و همه چی رو تموم نمیکنی؟ من نمیخام تمام فکر ذکر سینا پیشه توباشه میفهمی؟
اروم زمزمه میکنم:چرا خبرش کرده بودی که خونه تنهاییم و سینا وبابا نیستن
سویل : چون میخاست باهات حرف بزنه
من تهدیدی برای زندگیه تو نیستم خواهش میکنم با اون ادم نخواه که اذیتم کنی
سویل: تو تهدیدی برای من،،
شوهر من با وجود من عاشقه توعه میفهمی ؟ من نمیتونم تحمل کنم گورتو از زندگیم گم کن برو‌فقط برو
با کوبیده شدن در کنار تخت نشستم
کجا باید میرفتم؟
جایی داشتم؟
خانواده ای؟
من حتی ازارم به یه مورچه هم نمیرسه وشدم تهدید زندگیه یه نفر دیگه!
خداااااااا چرا نمیبینی منو ؟ منو ببر از اینجا ببرم خسته ام بریدم کم اوردم .
کنار تخت دراز میکشم اهنگی توی گوشیم playمیکنم اهنگی که ازش خاطره خوبی دارم خاطره ای که توی اوج درد برام شیرین بود و کاممو شیرین کرد
(اهنگ تو که نیستی پیشم. مسیح وارش)
دلم میخواست ارشو اغوششو زمزمه های عاشقانه شو بوسه های نابشو نوازشای نرمشو
خداااااا لعنتت کنه نامرد که زندگیمو به لجن کشیدی دلم ارش ومیخاست دلم ارش میخاست گوشی رو‌برمیدارم و شماره شو میگیرم‌صداش ارامشم بود .....
خیلی زود موقع رفتن پیش دکتر رسید این بار اروم بودم حتی وقتی وارد مطبش شدم یا رومبل روبروییش نشستم اروم بودم
دکتر: خب سارا جان من منتظرم میتونی شروع کنی
با یه لبخند تلخ برمیگردم به اون روزا (گذشته)
خونه پراز ادم بود خانواده ی مادرم پدر بزرگم مادر بزرگم خاله هام‌دایی هام همه بودن دایی عباسم ازم غافل نمیشد و همه ی حواسش به من بود اما من

romangram.com | @romangram_com