#پناهم_باش_پارت_44
دکتر:هر چی دلت میخاد
دلم زندگی میخاد میشه بهم بدین؟
دکتر: زندگی کردنت فقط به خودت بستگی داره بخواه تا بتونی
به من؟ نه به من نه
دکتر: نمیخای ادامه بدی حرف پریروزمونو؟
تلخیه زندگیم کامتونو تلخ میکنه
دکتر: دوس دارم بشنوم حتی اگر تلخ باشه
چشم دوختم به ادم خوش قیافه پیش روم و رفتم به (گذشته)
وقتی اسباب کشی کردیم شهرستان ومن برگشتم تهران بخاطر دانشگاه و رفتم خونه ی عمه ام شبش دامادشون پدرام اومد اونجا منم به بهونه درس رفتمتوی اتاق نیم ساعت بعد دراتاق باز شد وپدرام اومد تو و دروپشت سرش قفل کرد باترس نگاهش میکنم داری چیکار میکنی؟
پدرام: دلم برات تنگ شده بود
حرف دهنتوبفهم دلت برا عمهات تنگ بشه بیشعور گم شو بیرون
پدرام: اروم صدات بره بیرون برات درد سر میشه
چی از جونم میخای اخه؟
پدرام:خودتو
یه ....بهم بده تا بیخیالت بشم
بروخواهرت بگو بهت ... بده کثافت به طرف دررفتم که بازوم کشیده شد به عقب برگشتم
پدرام:الان که نمیشه ولی تو این یکی دوروزه میامسراغت اینم ازم داشته باش یه هد یه اس با گذاشتن بسته ای رو میز از اتاق رفت بیرون
منتظر شدم گورشو گم کنه بعداز رفتنش از خونه..بسته رو برداشتمو سراغ عمه رفتم توی اشپز خونه بود
صداش کردم عمه؟
عمه: بله؟
میخاستم باهاتون حرف بزنم خاهش میکنم گوش کنین و منصف باشین
عمه: بگو ببینم چی شده
دامادتون دامادتون
عمه: دامادمون چی بگو خب
منو ... . اذیت میکنه
عمه: یعنی چی پدرام چی کاره توداره؟
بسته رو روی میز گذاشتمو سرم انداختم پایین عمه بخدا همش میاد پیشم همش اذیتم میکنه
چرا هرچی به دهنت میاد میریزی بیرون دختره ی ....استغفرلله
بخدا دروغ نمیگم الان این و اورد گفت دلش برام تنگ شده عمه بخدا...
باسیلی که بهم زد نذاشت حرفمو تموم کنم
عمه: خفه شو هر چی لیاقته خودتو بار داماد من نکن
romangram.com | @romangram_com