#پناه_اجباری_پارت_7


_ ...

گوشیو گرفت سمتم و گفت : رهائه ...

گوشیو چسبوندم به گوشم ... صدای گریه شو میشنیدم ...

_ رها ؟

رها _ من میخوام بیام پیش شما ...

صداش داشت از بغض میلرزید ...

_ قربون خواهرم بشم ... نمیشه عزیزم ... اینجا اجازه نمیدن بچه ها باشن ...

رها _ ولی من میخوام بیام ...

و بغضش ترکید ... صدای گریه اش بلند تر شده بود ...

_ اگه قول بدی گریه نکنی من میام پیشت ...

سریع گفت : گریه نمیکنم بخدا ...

_ آفرین ... من دارم میام خونه ...

و قطع کردم ... رو کردم به سهند و گوشیشو گرفتم سمتش و گفتم : منو میرسونی خونه ؟

سهند _ میخوای بری ؟

_ آره ... میترسم گریه کنه حالش بد شه ...

romangram.com | @romangram_com