#پناه_اجباری_پارت_2


سهند _ کدوم بیمارستان ؟

_ نمیدونم ...

سریع با گوشیش شماره مامانو گرفت ...

سهند _ الو زن عمو ؟

مامان _ ...

سهند _ میدونم ... کدوم بیمارستان ؟

مامان _ ...

سهند _ داریم میاییم ...

و قطع کرد ... به سرعت از بین ماشینا لایی میکشید ...

رها _ من میترسم ... یواش تر ...

سهند کمی از سرعتشو کم کرد ... هیچ کدوم جواب سوالای رها رو نمیدادیم ... به محض اینکه رسیدیم خودمو انداختم پایین ...

سهند _ راسا صبر کن ...

با حرص برگشتم سمتش ... رها دنبالمون میدوید ... از اطلاعات سوال کرد ... برده بودنش بخش مراقبت های ویژه ... اجازه ندادن بریم داخل ... نشستم کنار در و بغضمو رها کردم ... نباید سر بابا بلایی میومد ... سرمو به دیوار تکیه دادم ... سهند نشست کنارم و گفت : چیزی نمیشه ...

نگاش کردمو گفتم : اگه ...

ادامه ندادم ... دلم نمیخواست حتی به زبونش بیارم ... سهند آروم دستشو حلقه کرد دور بازوم و منو کشید توی بغلش ... با صدای بلند تری داشتم گریه میکردم ...

romangram.com | @romangram_com