#اسوه_نجابت_پارت_98

- اینها لطف نیست. وظیفه یک مرده نسبت به زن و بچه ش

مریم روشو از روی ظرف غذا میگیره، به چشمهام نگاه نافذی میندازه و قاشقو تو هوا معلق نگه میداره:

- خیلی خوبی امین!

از این حرفش پر میشم از شادی و شعف! با سرعت به آشپزخونه میرم. خیلی فرز از کنارم رد میشه:

- اینجا دیگه نه! باز میخوای آیلین مچمونو بگیره؟ قولت که یادت نرفته؟

کنف، سرمو میخارونم:

- نه یادم نرفته.

بحثو عوض میکنم:

- راستی! رومیزیها و تابلوهاتو نمیبریم شمال. اونها رو دوست دارم. میبریم واسه خونه برج. خصوصا اون تابلو ی گل آفتابگردونتو! تخت و کمد آیلینم میبریم شمال. یک دست نو واسش میخریم. چطوره؟

دستاشو بهم میزنه:

- عالیه! تخت و کمدش یک کم بچه گونه شده بود!

با ذوق میگم:

- پس زود نهارتو بخور که وسایل رو جمع کنیم.

romangram.com | @romangram_com