#اسوه_نجابت_پارت_50

- خیلی ممنونم که هوامو داری!

با لبخند میگم:

- خواهش میکنم. خیلی بیشتر از اینها بهت بدهکارم. این علی الحسابه! انشا... هرموقع منو به عنوان همسرت پذیرفتی، مراسم می گیریم و واست بهترشو میخرم.

مریم سربه زیر میگه:

- خیلی از دیروز فکر کردم، نه اینکه بخوام ناز کنم. واقعا نیاز به زمان دارم! 9 سال اون صحنه جلوی چشمم تداعی شده. نه یکبار! بارها و بارها! انقدر در ذهنم تکرار شد که تبدیل به کابوس شبهام شد! من هنوز هم ازت میترسم! دست خودم نیست. بخوام، نخوام، من الان همسرتم. پس ازت خواهش میکنم که برای اینکه بتونم تو رو به عنوان تکیه گاه و محرم خلوتم قبول کنم، کمکم کنی! اگه تونستم با خودم کنار بیام، توقع هیچ مراسمی رو ندارم، فقط آرزو دارم که با لباس عروس و با ماشین واسه ماه عسل به شمال بریم! همین!

در جواب دادن به این زن درمونده میشم! وقتی عمیق فکر میکنم بهش حق میدم که ازم بترسه و من کابوس شبانه ش باشم. مگه زمانی که با بیرحمی، اون بلا رو سرش آوردم چند سال داشت؟ 16 یا 17 سال! من چند سالم بود 33 سال! 16 سال اختلاف سن! کم نیست! نا خواسته لکه ی ننگی بر دامنش گذاشتم که سالها مثل تار عنکبوت به دست و پاش پیچید! اگه به هر محکمه ای شکایت میکرد، هزاران بار برام حکم صادر میکردن ولی اون شکایت منو به محکمه الهی برد و حکمم داغ شرمساری بود که بر چهره م نشست!

خجالت میکشم بهش نگاه کنم. بدون بلند کردن سرم میگم:

- شرمنده ام به خدا! من واقعا اون روز حالمو نمی فهمیدم! انقدر هم پست و حیوون نبودم که یک دختر جوونو بی سیرت کنم! من نمیتونم زمانو به عقب برگردونم ولی سعی میکنم که در آینده جبران کنم! ازت میخوام تو هم به من زمان بدی؟

در همین موقع آیلین جلومون ظاهر میشه:

- چرخ و فلک تموم شد. آقاهه گفت برو از بابات پول بگیر تا دوباره سوارت کنم. منم گفتم اون که بابام نیست. اون آقای شاهکاره، هنرپیشه ی سینما! دوست مامانمه! چرخو فلکی هم گفت پس امین شاهکار که پسرم پول بدبخت و بی زبونمو واسه فیلمهاش میده اینه! اگه میدونستم دو برابر پول میگرفتم!

نگاهی به آیلین کردم! آبرو واسه من و مامانش پیش چرخ و فلکی نذاشته بود.

چشمم به بشقاب غذامون میفته. من و مریم یادمون رفته که نهارمونو بخوریم. میگم:

- غذامون سرد شد. بگم دو پرس دیگه بیارن!

romangram.com | @romangram_com