#اسوه_نجابت_پارت_36

- باشه سه تا بلیط واسمون در نظر بگیر

...........

- بعدا میگم

.........

- خداحافظ

گوشی رو قطع و رو به مریم میکنم

- منصور دوستمه. کارهای آکروبات و تردستی میکنه. ازش خواستم که یک ساعت سر مهمونهای مسجدو گرم کنه! اونم گفت که هفته دیگه ساری برنامه داره و باید براش جبران کنم! گفتم فکر خوبیه. ما که میخوایم وسایل رو ببریم بابلسر، تو برنامه اونهم شرکت میکنیم. آخ! حواسم نبود! تو مشکل کاری نداری؟ میتونی مرخصی بگیری؟ اگه نتونی بیای، من هم نمیرم!

مریم بعد از چند لحظه میگه:

- مشکل که چرا! فکر نکنم بهم مرخصی بدن ولی از همه مهمتر اینکه مسیر بیمارستانم به برج خیلی دوره! من اون خونه رو به خاطر خوش مسیری به بیمارستان گرفتم.

- این که مشکلی نیست. واست یک ماشین میخرم. ولی در واقع دوست دارم که یک مدتی رو مرخصی بگیری. حداقل یکسال. من که باید برم سر کار. درسته که آیلین میتونه خونه تنها باشه و تو هم سرکارت بری ولی اون موقع به قول خودت مجبور بودی! الان هیچ اجباری نیست. در ثانی درست هم نیست آیلین، خونه تنها باشه! یادته یکروز که اومد خونه ی من چه حالی شده بودی؟ اگه خدا نکرده اتفاقی واسش بیفته... دوست دارم اگه کار کنی به عنوان تفریحت باشه! نه اجبار!

- من که گفتم سابقه کاریم کمه و نمیتونم بیمارستانهای بالای شهر بیام!

- میتونی حداقل یکسال مرخصی بدون حقوق بگیری! هم استراحت میکنی و هم آیلین بزرگتر میشه! اگه هم دوست داشته باشی تو این مدت واست درخواست میدیم که تو یک درمانگاه دولتی که نزدیک برج باشه کار پیدا کنی؟

مریم سرشو پایین میندازه و آهسته میگه:

romangram.com | @romangram_com