#اسوه_نجابت_پارت_28

- بله عزیزم.

دستشو باز میکنه و آیلین خودشو تو بغل مریم میندازه:

- گریه میکنی؟

- نه عزیزم. از چشمهام اشک میاد. سرما خوردم!

آیلین نگاه چپ چپی به من میندازه. 8 سالشه! بچه که نیست! این مدل نشستن کنار مامانش و دیدن دست من دور شونه ی مریم و حالا اشک مریم! این بچه نباید تا زمان فهمیدن اینکه من پدرشم، شاهد این صحنه ها باشه!

از جا بلند میشم و کت و شلوار رو از گوشه اتاق برمیدارم و از آپارتمان بیرون میرم. این کت و شلوار رو باید تو سطل زباله دم در برج بندازم. وارد آسانسور میشم.

مشتی جعفر رو میبینم که سطل آب و تی دستشه:

- سلام آقای شاهکار

- سلام مشتی؟ اینورا؟ کم پیدا بودی؟

- مریض بودم آقا. کمرم درد میکرد. دکتر بهم استراحت داده بود

فکری به ذهنم میرسه! کت و شلوار رو به سمتش دراز میکنم:

- مشتی!

- بله آقای شاهکار!

romangram.com | @romangram_com