#اسوه_نجابت_پارت_20
بعد از کلی علافی تو ترافیک و اعصاب خوردی من از سکوت حاکم تو ماشین و معطلی پشت چراغهای قرمز، خسته و کوفته به خونه میرسیم. ماشینو تو پارکینگ میبرم.
مریم از ماشین پیاده میشه و به سمت در عقب میره و درو باز میکنه. دست میبره تا چمدونو برداره. به محض اینکه دستش به دسته چمدون قفل میشه دستشو تو دستم اسیر میکنم:
- تو با آیلین برو بالا. من چمدونو میارم.
بدون حرفی دستشو از دستم بیرون میکشه:
- ممنونم
به طرف در سمت دیگه میره تا آیلینو که عقب ماشین خوابیده بغل کنه!
چمدونو برمیدارم. مریم در حالیکه آیلین بغلشه و شالش عقب رفته دم در آسانسور منتظرم ایستاده. معلومه که بغل کردن آیلین 8 ساله واسش سخته چون هی آیلینو به طرف بالا میکشه! با هم سوار آسانسور میشیم و به طبقه 19 میریم. همون طبقه ای که یک زمانی هر دو روبروی هم زندگی میکردیم و حالا دست روزگار مارو کنار هم قرار داده تا باهم زندگی کنیم!
کلید میندازم و در آپارتمانو باز و رو به مریم میکنم:
- برو تو. بچه بغلته.
مریم بدون هیچ حرفی وارد خونه میشه.
نگاهی به دور و اطراف میندازه. به سمت مبل میره که آیلینو روی مبل بذاره که چمدونو پایین میذارم و به سمتش میرم و دستمو زیر دستهاش میگیرم. تماس دستهامون با هم، لحظه ای زمانو متوقف میکنه. به چشمهاش نگاه میکنم:
- آیلینو بده به من
romangram.com | @romangram_com