#اسوه_نجابت_پارت_172
- مامانی بیدارم کرد و گفت بیایم فرودگاه. مامانی گفت شما دارین میرین کرمان و تا دوهفته دیگه نمیاین. مامانی گفت بیایم با شما خداحافظی کنیم تا دلمون واست تنگ نشه!
نگاه خیسمو به نگاه تر مریم میچسبونم. با نوک انگشتش اشکشو میگیره:
- بی معرفت! بدون خداحافظی میخواستی بری؟
آیلینو از بغلم رها میکنم از جا بلند میشم و دستمو دور شونه مریم میندازم:
- نوکرتم به مولا!
صدای داد چنگیزی از تو گیت میاد:
- امین! بیا دیگه! هواپیما پرید!
از همونجا داد میزنم و میگم:
- شما برید من نمیام
- یعنی چی نمیای؟ مگه به حرف تویه؟
به طرف گیت میرم و رو به چنگیزی میکنم که نمیتونه از اونجا خارج بشه:
- از اولش هم گفتم که این نقش به درد من نمیخوره و خوراک بهروزه! خودش چند روز قبل بهم گفت که اگه نقشو نخواستم بدم به اون... من دیگه نقش منفی بازی نمیکنم
- یعنی چی مرد؟ چرا زدی زیر همه چیز؟
romangram.com | @romangram_com