#اسوه_نجابت_پارت_161




***************





چند روزه که از بابلسربه تهران برگشتیم. واسه آیلین تخت و کمد نو خریدیم که بچه کلی ذوق کرد و شرش از ما کنده شد! هنوز رابطمون در حد هم آغوشی ساده ی شبانه است. ولی مریم خیلی فرق کرده! نگاهش، رفتارش و برخوردهاش. عکس العملهاش هم به شوخی های من عوض شده! به هر حال اونم یه انسانه و شبیه بقیه زنها نیازمند راهی واسه رفع هیجان و سرخوردگیهاشه! به قول پدر خدا بیامرزم که هروقت با مادرم بحث میکرد میگفت خدا هم مردها رو خلق کرده که بشن کیسه بوکس عقده های خانمها! منم حاضر بودم که تا آخر عمر بشم کیسه بوکس مریمی!

مریم در حال تدارک دیدن مهمونی آخر هفته ست. من و حاجی نیکوسرشت هم به دنبال درست کردن شناسنامه آیلین تو دادگاه و آزمایشگاه واسه آزمایشات ژنتیک هستیم! آیلینم با خودمون به آزمایشگاه بردیم! پوووووف که روانیمون کرد تا اجازه داد کارشونو انجام بدن!

از صبح در گیر فیلمبرداری بودم. ساعت 9 شبه. در آپارتمانو که باز میکنم، بوی قرمه سبزی رو با تمام وجود تو بینیم میفرستم! سر راه یه دسته گل مریم و غنچه گل سرخ خریدم. یه عروسک باربی هم واسه آیلین گرفتم!

وارد خونه میشم:

- مریم! آیلین!

هردو از اتاق آیلین بیرون میان.

آیلین به سمتم میدوه:

- سلام بابایی!


romangram.com | @romangram_com