#اسوه_نجابت_پارت_160

دو باره سرمو روی رونش میذارم:

- مریم

-هوم

- فردا برگردیم تهران؟ کلی کار عقب افتاده دارم. دیروز چنگیزی بهم زنگ زد و گفت فیلمبرداری فیلمی که قبلا قرار دادشو امضا کردم تا چند روز دیگه تو بم شروع میشه. باید برم کرمان. یه دوهفته ای نیستم. از اون طرف هم ناصری صداش در اومده! باید تا قبل از رفتن به کرمان نقشمو تو فیلم اون هم انجام بدم!

- هرچند که اینجا رو خیلی دوست دارم و دلم واسه خونه ی اینجا تنگ میشه ولی باشه بریم. تا باز شدن مدرسه ها هم چیزی نمونده. باید پرونده ی آیلینو بگیرم و بیارم نزدیک خونه ثبت نام کنم!

با بردن ثبت نام آیلین، محکم به پیشونیم میزنم:

- ببین چقدر حواس پرتم؟ باید به حاجی نیکوسرشت زنگ بزنم و واسه پس فردا هماهنگ کنم که بریم دادگاه دنبال مراحل قانونی تعویض شناسنامه ی آیلین! در ضمن برنامه دارم که قبل از رفتن به کرمان یه مهمونی بگیرم و تو و آیلینو به دوستهام معرفی کنم!

- اونوقت اونا نمیگن چطور یه زن و یه بچه 8 ساله بعد از این همه سال پیدا شده؟

- میخوام بگم از هم جدا شده بودیم و حالا به هم رجوع کردیم یا اینکه تو توی شهرستان بودی... من خودم حواسم هست خانمی! تو غصه ی این چیزها رو نخور! از کرمان هم برگردم یه سر میریم شهرستان پیش خونواده م. اونها هم باید خانم خوشگلم و آیلینک شیطونمو ببینن!

مریم دستشو بالا میاره و آروم تو موهام میکنه و به جلو میبره! چشمهامو میبندم و غرق در شادی میشم و خوشبختی!

- مرسی امین! من و آیلین بهت افتخار می کنیم!

- در ضمن بهت قول میدم که بیشتر به اینجا بیاییم. همه تعطیلیها رو میایم شمال. یه وقت دیدی یه کار فیلمبرداری یک ساله اینجا برداشتم و همه با هم اومدیم یه مدتی اینجا! آیلینکم همین جا میفرستیم مدرسه!



romangram.com | @romangram_com