#اسوه_نجابت_پارت_140
دستی روی قفسه سینه ام میکشه:
- خیلی درد میکنه؟ محکم میزدم نه؟
- اشکالی نداره گلم.
- امین؟
- جان دل امین!
- کمکم میکنی دیگه، نه؟
- آره عشق من! نوکرتم هستم.
بلندش میکنم و یک دور، دور خودم میچرخم. مریم لبخندی رو لبش شکوفا میشه:
- الان حالم خیلی بهتره! دیگه ازت نمیترسم! ولی هنوزم نیاز به زمان دارم!
نهار رو تو یکی از رستورانهای بابلسر خوردیم. احساس میکنم مریم بعد از بیدار شدن از خواب حالش بهتر شده! در مدت غذا خوردن حرفی نزد ولی متوجه میشدم که زیر چشمی منو نگاه میکنه! عین دخترهای جوون لپهاش گل مینداخت و سرخ میشد و منهم غرق لذت میشدم از اینکه مورد توجه اون قرار گرفته بودم! کاری که امروز کردم یک شمشیر دولبه بود، ممکن بود نتیجه بدتری بده! ولی خدا روشکر که نتیجه ش مثبت بود.
امان از آیلین که هرچی منو مریم سفارش دادیم اون هم خواست! بعد از نهار به خرید رفتیم و کلی مواد غذایی خریدیم. وقت نبود که اونها رو به خونه ببریم.
romangram.com | @romangram_com