#اسوه_نجابت_پارت_124

آیلین بین من و مریم جا می گیره.

هنوز پشتم به اونهاست و از حرص لب پایینمو دندون، دندون میکنم. صدای بوسهاش از صورت مریم میاد. نه یکی چند تا!

- مامانی خوشگلم. بذار بیام تو بغلت. آخیش! حالا دستتو بنداز دورم. مثل همون موقعها که تو خونه خوشگلمون بودیم و من بغلت میخوابیدم و منو بوس میکردی و پشتمو میخاروندی هااااا! مامانی یک کم پشتمو بخارون! تو رو خدا!... آخیش!.... آخیش!... یک کم بالاتر

- عزیزم ساکت باش! بابا امین خوابه. بیدار بشه، ناراحت میشه !

- مگه من چی گفتم که بابایی ناراحت بشه؟ مگه من دختر بدی بودم؟

- هیششش! میگم ساکت!

مریم راست میگه که این بچه گاهی اوقات رو اعصاب آدم یورتمه میره! امشب از اون شبهاست که اگه از دستم میومد یه تنبیه اساسی میکردمش!

بچه هم انقدر فضول! والا نوبرشه!

بعد از یکربع نفسهای هردوشون آروم میشه! چشمهام گرم میشه که یک دفعه ضربه بدی به پشتم میخوره! آیلین خانم تشک رو با رینگ کشتی کج عوضی گرفته! به سمتش میچرخم. سرشو روی بالش مریم گذاشته و پاهاش به سمت منه! پاهاشو درست میکنم، هنوز چشمهام گرم نشده که دومرتبه احساس میکنم یکی داره از رو تخت به پایین هولم میده! کلافه بلند میشم و رو تخت میشینم و آیلینو اونطرف تر جابجا میکنم. به شکم میشه و پشتشو هوا میده! دامن پیرهنش بالا میره! یاد فیلم محلل میفتم که به دختره یک من نخود و لوبیای آب پز داده بودن که دل پیچه بگیره وشب هم فرستاده بودن بغل شوهر ننه ش!

دومرتبه دراز میکشم و پشتمو به آیلین و مریم میکنم. چشمهامو میبندم. نمیتونم خنده مو از یاد آوری صحنه اون فیلم مخفی کنم. شروع میکنم به خندیدن. یک آن احساس میکنم که چیزی مثل بختک روم افتاد! چشمهامو باز میکنم.

آیلین خودشو روی من انداخته! و صورتش مقابل چشمهامه. موهای فرفریش دورش ریخته و با دوتا چشم آبی رنگش به من زل زده:

- به چی میخندی بابایی؟

با تعجب ازش میپرسم:

romangram.com | @romangram_com