#استاد_جذاب_من_پارت_95
رادوین خیلی یواش زیر لب گفت
رادوین:اونکه بله
ولی من شنیدم یعنی داشتم از خوشحالی پس میوفتادم بلند شدم یه ببخشید گفتم و رفتم بیرون چند دقیقه بعد دریا و هستی هم اومدن بیرون نشستیم سر مبل منتظر رادوین که بعد از یه ربع اومد با دیدنش خشک شد خیلییییییی زیاد جذاب شده بود یه کفش سفید با یه شلوار کتون مشکی ویه لباس سفید و کت مشکی....با مشتی که دریابهم زد به خودم اومدم و رفتیم بیرون.......تو پارکینگ بودیم رادوین در ماشین رو باز کرد و گفت...
رادوین:رها جلو بشین که خدایی نکرده دروغگو نشیم
خندیدیم و رفتم جلو نشستم دریا و هستی هم عقب بودن که رادوین سوار شد و راه افتاد.......۲۰ دقیقه بعد جلوی یه پاساژ ایستاد و رادوین از تو آینه یه نگاه به دریا کرد و گفت
رادوین:برادرتون گفتن کی میان؟
دریا:۹
رادوین:خب خوبه الان ساعت ۵
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم تو پاساژ هستی دست دریا رو گرفت و گفت
هستی:ما میریم اونور میخوام یه چیزی نشون دریا بدم
رادوین:باشه فقط گُم نشین
هستی:باشه
ازمون دور شدن و رفتن اون سمت پاساژ که رادوین دستمو گرفته.....یــــــــــاخدا الان که هلنا نیست بخوایم نقش بازی کنیم قلبم شروع کرد به بندری زدن و دستام داغ شد با تعجب به دستم که تو دست رادوین بود نگاه کردم.....رادوین زیر چشمی بهم نگاه کرد و گفت
romangram.com | @romangram_com