#استاد_جذاب_من_پارت_90
اشکامو پاک کردم و متعجب گفتم
رها:چی؟
رادوین:میخوام اینقدر بهت محبت و توجه کنم که حسودیش بشه چطوره؟؟
خیلی خوشحال بودم که حداقل بخاطر هلنا هم شده رادوین باهام خوب برخورد میکنه لبخن شیطانی رو لبم نشست و گفتم
رها:واسه کم شدن روی هلنا هم شده قبول میکنم
رادوین:ایول.....فقط جلو مامان و بابا نقش بازی نکنیم
رها:باشه....
#پارت۳۷
هلنا از تو آشپزخونه اومد بیرون و روبه روی ما نشست دریا و هستی هم اومدن و جفت ما نشستن که رادوین دستمو محکم گرفت از کارش تعجب کردم و بهش نگاه کردم که یه لبخند زد منظورشو فهمیدم بخاطر هلنا بود ولی من قلبم داشت میومد تو دهنم و داغ شده بودم دریا و هستی با تعجب داشتن به دست ما نگاه میکردن که رادوین یه چیزی در گوش هستی گفت اونم به دریا گفت بعد دوتا زدن زیر خنده خودمم خندم گرفته بود عمو و زن عمو از تو آشپزخونه اومدن بیرون که من سریع دستمو از تو دستش کشیدم بیرون که رادوین رفت یه فیلم گذاشت و نگاه کردیم تا آخر شب دیگه اتفاقی نیوفتاد خونه عمو دو خوابه بود یعنی یه اتاق برای خودشون و یه اتاق برای هستی و رادوین واااا په ما کجا بخوابیم......هلنا خانم که کلاسش به ما نمیخورد رفت تو اتاق زن عمو اینا رادوین هم بخاطر هلنا تو اتاق اونا نرفت و مجبور شدیم بریم تو اتاق خودشون یه پتو روی زمین پهن کردم و سه تا بالشت گذاشتم روش رادوین سر تخت دراز کشید پایین تخت هستی بود بعدش دریا و بعد من دراز کشیده بودیم و خوابمون نمیبرد
هستی:بچه ها آخرش چی میشه؟
دریا:آخر چی؟
هستی:هلنا دیگه...
رها:من که نمیدونم
romangram.com | @romangram_com