#استاد_جذاب_من_پارت_8
رها:خیله خب بابا بیا بریم
سری تکون داد و رفتیم پایین
همه دور میز بودن من و دریاهم کنار هم نشستیم روبه روی مامان و بابا و رهام بودیم که رهام همینجوری زل زد به دریا.....دریا هم سرخ شد و سرشو انداخت پایین یه چشم غرو به رهام رفتم اونم یه اخمی بهم کرد و مشغول خوردن کیکش شد رومو کردم سمت دریا و یه نیشکون از پاش گرفتم اونم یه آخ یواش گفت و صورتش مچاله شد از درد برگشت سمت من و آروم گفت
دریا:وحشی چته تو؟
رها:هیچی بابا ترسیدم مثل آفتاب پرستا بشی هر لحظه داری رنگ عوض میکنی
دریا:برو بابا دیوونه
لبخندی زدم و گفتم
رها:خیله خب بخور
عصرونه رو خوردیم و از آشپزخونه زدیم بیرون نگاهی به ساعت کردم ۵ بود رفتیم و روی مبل نشستیم که دریا گفت
دریا:رها من میرم خونه تا دو سه ساعت دیگه با مامان اینا میایم
رها:بشین بابا اونا خودشون شب میان دیگه
دریا:نه برم که لباسامو عوض کنم
رها:باشه هرجور راحتی
romangram.com | @romangram_com