#استاد_جذاب_من_پارت_71
رها:بله دیگه پسر صاحب خونمون ازدواج کرده میخواد بیاد خونه خودشون بابا هم داره یه خونه پیدا میکنه که از این جا بریم.....راستی دستت درد نکنه مسئله رو فهمیدم من دیگه برم دیر وقته
جزوه هارو برداشتم و بلند شدم که رادوین گفت
رادوین:من نمیزارم از اینجا برید
رها:یعنی چی؟
رادوین:یعنی همین که شنیدی خودم فردا بهت میگم
شونه ای بالا انداختم و دستگیره رو گرفتم تا در رو باز کنم ولی قبل از من یک نفر دیگه در رو باز کرد با دیدن هلنا ته دلم خالی شد هلنا با دیدن من تعجب کرد منم با دیدنش تعجب کردم که رادوین اومد سمتمون و گفت
رادوین:خاله اینا یه چندروزی رفتن سفر کاری هلنا موند پیش ما
هلنا:شما این وقت شب اینجا چیکار میکنید
رها:رادوین توی دانشگاه یکی از استاد های منه و فردا امتحان داشتیم اومدم گه باهام کار کنه.......وشما این موقع شب اینجا چیکار میکنید؟
هلنا:سر و صدا میومد گفتم ببینم چه خبره
رها:بله
و یه نگاه و یه پوزخند به معنی خر خودتی به رادوین انداختم و رفتم بیرون رادوین چند بار صدام زد ولی توجه نکردم و رفتم بیرون وارد خونه شدم و دراز کشیدم رو تختم کلی سوال توذهنم بود.....چرا وقتی هلنا رو پیش رادوین میبینم اینقدر عصبی و ناراحت میشم؟!......چرا وقتی رادوین رو میبینم قلبم تند تند میزنه؟!.......چرا وقتی چشماشو میبینم همه چی یادم میره؟!.........چرا وقتی مچ دستمو گرفت داغ شدم؟!.......چرا؟چرا؟چرا؟...........نکنه عاشقش شدم؟.....نــــــــــــــــه امکان نداره.......نــــــــــه من هیچ حسی به رادوین ندارمــــــــــــــ.........وااااااای همش صداش توی گوشم میپیشه..........صورتش جلوی چشمامه........نهههههههه امکان ندااااااره من اونو مثل یه برادر میدونم و بس
وجدان:رها چرا خودتو گول میزنی هاااااا؟؟؟؟؟جرعت نداری بگی عاشق شدی؟؟؟
romangram.com | @romangram_com