#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_95
-هيچ مي داني چه كار كثيفي مرتكب مي شوي؟
سامان خنديد
-زندگي خرج دارد اميد مثل تو نيستم كه پدر و مادر پولداري داشته باشم من هم مي خواهم خوشگذراني كنم و بايد درامد داشته باشم خوب چه بهتر كه يك دختر زيبا و احمق خودش با من همكاري كند من كه اجباري پيش پايش نگذاشتم....وبا ديدن چند نفري كه تازه امده بودند با عذر خواهي ازاميد به سويشان رفت اميد با گامهايي سست و سنگين سر جايش برگشت.اميد دومين گيلاس را كه نوشيد در همان اتاق باز شد وبهار به اتفاق ان چند نفر قهقه زنان بيرون امدند دوست دختر اميد ارام گفت:ان شرلي را ببين...نهريكي نه دوتا..با چهار نفر.
اميد نمي توانست در فضاي انجا نفس بكشد.بي توجه به هنگامه راه خروج را در پيش گرفت چند نفري كه در حالت عادي به سر مي بردند متوجه خروج غير عادي اميد شدند و به طرف هنگامه هجوم اوردند و علت را جويا شدند هنگامه با لحن پريشاني گفت:نمي دانم فكر كنم در دوشيدن مشروب زياده روي كرده است و خداحافظي كرده نكرده از در بيرون رفت اتومبيل اميد را ديد كه از در بيرون رفت از روي حرص فحش ابداري نثار اميد كرد.
بهار ديداميد با چه حالي و بدون خداحافظي جشن را ترك كرد او هم مثل همه از رفتن ناگهاني اميد متعجب بود و هيچ دليل قانع كننده اي براي ان پيدا نميكرد .
اخر شب كه بايد باغ را تخليه مي كردند سامان بهار را گوشه اي كشيد و گفت:ببين بهار تو بايد امشب اينجا بماني.
بهار كه از شدت خستگي نا در بدنش نمانده بود گفت:چرا؟
سامان چك هايي را كه از 4 مشتري بهار گرفته بود نشان بهار داد و گفت:نصف اين پولها را بايد براي كرايه باغ بپردازم خوب اين چه ماريه؟خودش خواسته تو امشب را با او باشي در اين صورت نصف ديگر پولها هم مي رود توي جيب خودمان.
بهار در حاليكه دو تا از چك ها را بر ميداشت گفت:يادت باشد ده درصد باقيمانده را فردا به من بدهي خيلي به پول احتياج دارم.
سامان صورت بهار را بوسيد و. خنده كنان گفت:افرين دختر خوب كار عاقلانه اي كردي فردا صبح ميبينمت.
بهار به طرف صاحب ويلا رفت و گفت:اقا هوشنگ من يايد كجا بروم؟
هوشنگ با حنده وقيحي گفت:توي ان اتاق...خدمت مي رسم.
بهار خودش را روي تخت انداخت و فكر كرد:لعنت به اين شب سنگين نمي دانم چرا تمام نمي شود
romangram.com | @romangram_com