#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_61
-چی را بگویم؟
-اه چند بار بپرسم حواست را جمع کن تا من اینقدر انرژی ام را هدر ندهم و چند بار یک سوال را از تو نپرسم.
-باشه داداش چشم حواسم را جمع می کنم.
بهزاد دوباره پرسید:چه جوری ازدواج کردی در حالیکه عروسی نگرفتی؟
-خوب اینهم یک نوع ازدواج است دیگر عروسی فقط هزینه الکی است.
بنفشه با نکته سنجی گفت:داماد به این پولداری که ماشین به این قشنگی و گرانی دارد چطور برای جشن عروسی خودش خسیسی کرده؟
-این را از خودش بپرس ابجی.
-کی می بینمش.
-هر وقت شد.میدانی ابجی امید خیلی کار دارد اصلا توی خانه نمی شود پیدایش کرد مدام از این شهر به ان شهر و از این کشور به ان کشور است.
-پس تو تنهایی چی کار میکنی؟حوصله ات سر نمی رود؟
-چرا ولی خوب باید تعریف کنم.
بنفشه گفت:ما کی می اییم خانه شما را ببینیم؟
دل بهار زخم خورد و به سوزش در امد.با ملاطفت گفت:هر وقت امید کمی بیکار شد و توی خانه بود همه شما را دعوت می کنم.
romangram.com | @romangram_com