#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_24
بهار توی فکر بود که به چه نحو اخرین ضربه را بر پیکر احساس کادرش بکوبد که خرد نشود مکث کرد و توی چشمان سیاه مادرش غرق شد.ان شب بهار هر کاری کرد نتوانست خودش را راضی کند مادرش را از تصمیم نهایی خودش مطلع کند.همه چیز را به روز بعد موکول کرد.مادر همچنان که خیره به پنجره شب زده اتاق در دنیای دیگری غرق بود بر موهای بلندو خوش حالت دخترش دست نوازش می کشید و زیر لب می گفت:طفلی بهار.طفلی بهار
صبح روز بعد اغاز خوشی نداشت با صدای کوبش شدید در حیاط بهار برخاست و نگاه پر ابهامی به مادرش انداخت که انگار نایی در بدن نداشت که از جا برخیزد.بهار رفت در را باز کند.مادر گفت:بهار روسریت...
بهار بی توجه به سر برهنه اش در را باز کرد حاج اقا مرادی را دید که تا سر برهنه عروسش را دید چشمانش را انداخت پایین بهار سلام کرد
-کیه بهار؟
بهار برگشت و با صدایی بلند گفت:حاج اقا مرادی.
مادر چادر بر سر کشید ولک لک کنان خودش را به در حیاط رساند.صدای حاج اقا مرادی را شنید که به دخترش میگفت:معنی این کاها چیه دختر جان؟زندگی که بچه بازی نیست سر هر چیزی قهر کنی و حلقه پس بدهی.
صدای دخترش را شنید که حاضر جواب گفت:من قهر نکردم حاج اقا.دیدم وصله تن شما نیستم.بد کاری کردم خودم را کشیدم کنار.ما و شما از زمین تا اسمون با هم فرق داریم..اقا جواد خیلی اقاست..من خیلی دوستش داشتم ولی...ولی دیدم من عوس دلچسب شما نیستم.گفتم چرا خودم را تحمیل کنم.خوب نیست فردا پس فردا با دو تا بچه طلاق بگیرم.همان بهتر که هنوز هیچی نشده..
-هیچی نشده؟پسرم جواد ایست قلبی کرده و نزدیک بود از دست برود نزدیک بود برود توی کما خدا خیلی رحم کرد تو هنوز جوانی خامی نمی دانی با زندگی نمی شود بازی کرد جواد همه چیز را به من گفت از اینکه پسرم بی اجازه دست به گاوصندوق نزد خوشحالم و تو ناراضی.هر کدام از ما به نحوی حق داریم اما این دلیل نمی شود که تو حلقه نامزدیت را پس بدهی و بگویی همه چیز تمام شد.
مادر نیمه برافروخته صورت دخترش را دید می دانست همین حالاست که دخترش این ارامش ظاهری را از دست بدهد روی همین اصل پادرمیانی کرد و پس از سلام کوتاهی گفت:بفرمایید تو حاج اقا دم در بد است.
-مزاحم نمی شوم زیور خانم بهار خانم جوانی کرده و نفهمیده چه اشتبهای مرتکب شده.من امدم و یک کقدار پول اوردم که..
بهار منفجر شد
-من اشتباه نکردم حاج اقا..خوب میدانم چرا حاتم طایی شده اید چون می ترسید مردم پشت سرتان حرف در بیاورند و به ریشتان بخندند که یک دختر بی سر و پا حلقه نامزدی پسر حاج اقا مرادی را پس داده و این برای شما خیلی بد است من احتیاجی به پول شما ندارم حاج اقا..حیف جواد که پدری مثل شما دارد..خوش امدید اقا.و در را میان چشمان بهتزده حاج و اقا و چشمان از حدقه درامده مادرش بست.
romangram.com | @romangram_com