#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_143
-چه موضوعي بگو تا منم بدانم.
-ببين بهار در اينكه دوستت دارم هيچ شك نكن فقط خودت را بگذار جاي من حاضر بودي با زني كه گذشته سياهي دارد ازدواج كني؟
بهار به ناخنهايش نگاه كرد
-ها؟جوابم را ندادي؟
-نمي خواهم بگويم قصد ازدواج با تو را ندارم ولي اولش بايد دلم خنك شود و تمام افكار مسمومم را دفن كنم بايد انتقام بگيرم يعني انتقام بگيريم تو به فكرش نيستي؟
-انتقام از كي؟توي چه فكري نيستم؟
-انتقام از كسي كه تو را سيه بخت كرد مهر ننگ به پيشانيت زد كسي كه تو را فاحشه كرد...
بهار فكر كرد :غير از سامان چه كسي ممكن است فاحشه ام كرده باشد؟
-منظورم اميد است او بود كه از تو يك فاحشه ساخت يك تن فروش به تمام معنا اره او بود كه با دسيسه هفت ميليوني را كه بايد بهت مي پرداخت بالا كشيد لابد اين را نمي دانستي؟
-اميد خودش برايم تعريف كرد گفت ديدم بهار انقدر نمي ارزد يك ميليون دادم به متي و بقيه را پس گرفتم ديدي تو را تا چه حد احمق فرض كرده بود ديدي؟
-چطور ممكن است باور نمي كنم.
-پس خيال كردي چه؟اگر پاي هفت ميليون در ميان بود كه به همين راحتي از تو نمي گذشت حالا مي خواهم تلافي تمام اين كارها را از جانش در بياورم نقشه بدي برايش ريختم كاري ميكنيم كه از كرده خويش پشيمان شود تو بايد كمكم كني
-چرا بيخودي خودت را باختي؟ با اين جور ادمها بايد مثل خودشان تا كرد اگر تو به فكر انتقام نيستي و نمي خواهي پا پيش بگذاري من انتقام تو را ميگيرم مطمئن باش اين كار را خواهم كرد
romangram.com | @romangram_com