#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_127
-اگر دختر شد اسمش را مي گذارم بيتا همرديف اسم تو و اگر پسر شد اسمش را ميگذاريم سينا به سامان ميخورد نه؟
بهار لبخند زد سامان در اغوشش كشيد و گفت:مامانم اگر تو را ببيند حسابي عاشقت مي شود تمام فاميلم
-اگر فهميد من چه كاره ام چه؟نظرشان عوض نمي شود؟
-از كجا ميفهمند تازه مهم نيست اصل منم كه دوستت دارم
بهار خواست ساك را بردارد كه سامان شتابزده گفت:نه نه تو نبايد بار سنگين بلند كني مگه من مرده ام
بهار دستش را جلوي دهانش گذاشت و ريز خنديد.
بر خلاف انتظار بهار با استقبال خانواده سامان مواجه شد سامان پدر نداشت و مادر و دو خواهرش در خانه اي قديمي زندگي مي كردند بهار احساس غريبي نكرد به قدري همه چيز طبيعي و عادي جلوه مي كرد كه حتي احتمال نمي داد در پس پرده نقشه اي شوم در حال به وقوع پيوستن باشد. روز اول با شور و شوق همراه خانواده همسر اينده اش به ديدن ديدني هاي شهر اصفهان رفقتند روز دوم مادر سامان كه بيشتر از همه از هواي گرم اصفهان به سطوح امده بود پيشنهاد جالبي داد
-بهتر نيست يكي دو شب به بروجن برويم حيف است عروس خوشگلم تا اينجا بيايد و بروجن را نبيند.
romangram.com | @romangram_com