#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_126


بهار نزديك بود حالش بهم بخورد

-ولي من نمي توانم بيايم توي ماشين حالم بهم مي خورد

-با هواپيما مي رويم بليط رزرو كردم

-ولي من بايد جمعه ظهر تهران باشم پيش مادرم.

-نگران نباش جمعه ظهر تو را با هواپيما برميگردانم باز هم مشكلي هست؟

-نه...اما...اخه

سامان دستش را كشيد و وادارش كرد وسايلش را جمع كند

-بهار به پرواز نميرسيم زود باش

زيب ساكش را بست

-بهار يادت باشد كرواتم را بردارم گذاشتمش روي تخت

بهار جلوي اينه ايستاد بايد بهش اعتماد كنم شايد خدا دلش را به رحم اورده شايد از سامان خوشم نيايد شايد هنوز عاشق اميدم اما ميدانم كه راه ما از هم جداست به طور حتم تا به حال مرا فراموش كرده

-سامان كروات يادت نرود روي تخت است


romangram.com | @romangram_com