#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_124


-بهار از جا برخاست و به طرف اشپزخانه رفت

-فقط اول بايد حسابي بارمان را ببنديم بچه كه به دنيا امد گوش ميكني يا نه؟

-گفتم بچه كه به دنيا امد با هم ازدواج مي كنيم و از اين شهر خراب شده مي رويم جايي ديگر جايي كه...جايي كه..هي با توام..

بهار تكمه هاي مانتويش را بست و به طرف در رفت

-كجا ميروي ؟داشتم باهات حرف ميزدم

بهار تق در را بست به خيابان كه رسيد زد زير گريه اه سامان خودت هم مي داني چقدر از تو متنفرم خودت هم ميداني به مرگت راضيم پس باز چه نقشه اي كشيده اي؟چرا دست از سر من برنمي داري؟چرا از من انتظار داري به وعده هاي دروغ تو دل خوش كنم؟من اين بچه را نمي خواهم فهميدي

بهار اشك هايش را پاك كرد و ارام به در نواخت بهار زل زد به چشمان سرخ مادر

-سلام مامان باز داشتي گريه ميكردي؟

-كاش اين همه گريه دردي را دوا مي كرد

-مامان با صاحبخانه صحبت كردي اگر خانه اش را مي فروشد ما خريدار هستيم؟

-من دست به ان پول نمي زنم به پولي كه بابتش قلبت را فروختي.

-چه فرقي مي كند پولش از كجا امده ما به اين پول احتياج داشتيم از بنفشه چه خبر؟


romangram.com | @romangram_com