#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_123

به هق هق افتاد

-نمي دانم فقط بايد منتظر باشيم ببينيم گذر زمان چه تاثيري بر حال و هواي او خواهد گذاشت و از خدا بخواهيم به همه ما رحم كند.

اميد در خلوت پارك روي نيمكتي نشست اميد دستش را از دو طرف پشت نيمكت گذاشت فكر كرد:الان بهار كجاست؟در اغوش كثيف چه كسي فرو رفته ايا ياد من هست؟

-هي جوان ساعت چنده؟

ياد من نيست؟

-هي جوان با توام؟

نبايد او را به حال خويش رها مي كردم و برميگشتم اينجا كه كه اخ تقصير من است بهار حق دارد من را نبخشد

-هي جوان..

اميد سرش را ميان دستهايش فشرد كارگر شهرداري زير لب چيزبي گفت و سرش را به نشانه تاسف تكان داد و جارويش را بر شانه اش گذاشت و از انجا دور شد

بهار پلك هايش را باز كرد و بست سامان كه هيجان زده شده بود خم شد و سرش را تا جلوي بهار پايين اورد

-ببين بهار منم مثل تو از اين وضعيت خسته شده ام مي خواهم سر و ساماني بگيرم خيلي نشستم و فكر كردم از نظر قانوني سقط جنين جرم محسوب مي شود

-چي شده كه حرف از قانون ميزني؟تو كه همه كارات جرم و جنايت محض است.

-خب اگر تا حالا نداشتم ميخواهم بعد از اين داشته باشم اين بچه مي تواند من و تو را به هم پيوند بزند گوش ميكني يا نه؟

romangram.com | @romangram_com