#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_116


-شما چنين حقي را ناشتيد بهار من ازمودني نيست



-ارام بگير پسر هنوز هيچي نشده از كوره در رفته اي بگذار حرفهايم تمام شودبعد مثل بشكه ديناميك منفجر شو

اميد ساكت شد

-متاسفانه عشقت از امتحان ما سر بلند بيرون نيامد ما مطمين بوديم بهار به خاطرپول هر كاري مي كند اما فقط خواستيم اين حقيقت را بر تو اشكار كنيم پيش خودمان گفتيم اگر بهار بر خلاف نظر ما سربلند از اين ازمون بيرون بيايد بي درنگ دستش را در دست تو بگذاريم ولي حيف حيف كه معشوقت را درست نشناخته اي او حاضر شد در قبال گرفتن مبلغ نا چيزي عشق تو را بفروشد متاسفم پسرم

به كاغذ اشاره كرد و گفت:براي اينكه بيشتر روشن شوي ان نوشته را بخوان با ديدن بهار به صحت حرفهاي ما ايمان پيدا مي كني.

اميد وقتي كاغذ را برداشت و خواند چشمانش سياهي رفت و نزديك بود از هوش برود

من بهار اعتراف مي كنم كه هيچ عشق نسبت به اميد ندارم و تمام قصدم از ابراز علاقه نقشه اي براي دستيابي به ثروت اميد بود در ازاي گرفتن بيست ميليون براي هميشه از ادعاي خود مبني بر عاشق بودنم دست مي كشم بهار

اميد اشكهايش را رها كرد

-حق نداشتيد روي عشق من و بهار قيمت بگذاريد نمي بخشمتان به خدا نمي بخشمتان و كاغذ را برداشت و با همان ديده گريان از اتاق خارج شد.

فصل 30

بهار اسكناس هاي سبز را جلوي خودش چيد و فكر كرد :يعني بهاي عشق من همين بود؟


romangram.com | @romangram_com