#نیش_پارت_52
و تا مقابل مادرش قرار گرفت بهتزده چشمش به حنانه و خواهرانش افتاد.
حنانه شیک پوش تر از همیشه، با پالتو چرم عسلی و روسری سه گوش وکیف دستی و شلوار مخمل قهوه ای توی مبل فرو رفته بود.
قیافه ی وارفته اش باعث شد تا خنده اش بگیرد اما لب گزید. فرحناز با چشم غره سعی کرد گندی را که او زده، جمع کند.
- پیروز جان شما کجا بودی؟ مگه الان نباید رستوران باشی؟
قبل از اینکه پیروز جوابی بدهد حنانه به پا خاست و رو به سه خواهر گفت: من با اجازه تون رفع زحمت می کنم!
پیروز خودش را جمع و جور کرد اما واقعا نمی دانست باید چه کند بایستد یا دنبال حنانه برود. حنانه از کنارش به تندی رد شدو بیرون زد. زنها هم دست و پایشان را گم کرده بودند عاقبت پوری برای بدرقه ی حنانه از کنار پیروز رد شد و مانتویش را روی شانه اش انداخت و بیرون زد.
پیروز اه عمیقی کشید و قبل از اینکه دست پیش بگیرد، مادرش با لحنی خشن که از او بعید بود گفت: این دخترو من دعوتش کردم با کلی اصرار و التماس ... پیروز من هیچی نمی دونم یا میریم خواستگاری حنانه یا زودتر تکلیف خاله ت اینارو روشن می کنی ... این دختر مهرش به دلم افتاده ... منم 72 سالمه معلوم نمی کنه تا کی بمونم از فکرو خیال تو دیدی، همین روزا مثل بابات ناغافل سکته بزنم بمیرم ... پس مارو الاف خودت نکن همین الان به من بگو چه کار میکنی حنانه یا آنا؟!
پیروز نگاه خشمالودی نثار مادر و نگاه منتظر پیمانه و پروانه کردو گفت: بس کنید من اصلا نمی خوام ازدواج کنم ... حنانه رو فقط واسه دوستی می خواستم ... چرا دارید شلوغش می کنید.
فرحناز اشکریزان گفت: تو خجالت نمی کشی؟
دخترها به سوی مادرشان رفتند و چون او گریه می کرد با سرزنش، پیروز را نگاه کردند.
- منه پیرزن رو گذاشتی سر کار ... می دونی روزی چند تا قرص می خورم تا فقط بتونم یه ساعت بخوابم خبر از حال و احوال منه بدبخت داری ... تا 5، 6 ماه قبل که فکر مریضیت داشت دیوونه م می کرد حالام فکر اینکه بعد از من کی بهت برسه ... تو باور نداری من دارم می میرم ...
romangram.com | @romangram_com