#نیاز_پارت_97
- خوب میدونم دیگه !شماره ات رو ذخیره کردم ... خوبی؟
- مرسی تو چطوری ؟
- بد نیستم فقط دارم از خستگی میمیرم
- کجایی؟
- تو تختخواب ؟چطور مگه؟
سکوت کرد و چند ثانیه ای صداش نیومد
- الو آریا هستی؟
- اوم ... آره ... مطمئنی خونه ای؟
تازه یادم افتاد که قرار بود آریا بهم زنگ بزنه تا ببینمش ... آخ چه بد شد! حتما" رفته خونه دیده نیستم و بابا و داداش دریا رو دیده ...
چه شود ! نمی خواستم بهش بگم اومدم هتل آخه دهن لق صاف میزاره کف دست کیان
- نه خونه نیستم ! خونه یکی از دوستهامم
- سولماز؟
- مگه من فقط یک دوست دارم؟ نخیرم تو نمیشناسیش!
- آهان ...
- کاری داشتی با من ؟ اصلا" ببینم ساعت چنده الان؟
با لحنی خشک و تقریبا سرد جواب داد
- ساعت 10 شبه اومدم دنبالت بریم دربند تا از دلت دربیارم که نیستی خونه ... مزاحمت نمیشم شب خوش !
صبر نکرد من جوابش رو بدم ... پسره خل و چل قطع کرد ... اصلا بزار ببینم واسه چی صداش اینطوری شد؟ اصلا به این چه من شب کجا میرم ..والا ... هنوز چایی نخورده ملت از پسر خاله بودن دست میکشن میشن وکیل وصی آدم ...
ساعتم رو کوک کردم رو 6 صبح و خوابیدم ... آخیش چی میشد هر شب اینجا میخوابیدم ؟ این پسره کیان چه حالی میکنه ها صبح ها لازم نیست دو ساعت تو راه باشه و صبح کله سحر بیدار شه!
صبح ...
بعد از یک حمام آبگرم تو وان حاضر شدم خیلی وقت بود یه همچین دوشی نگرفته بودم ...
از اتاق رفتم بیرون ...
در رو بستم و برگشتم که برم سمت آسانسور که یک دفعه با دماغ خورم به یک نفر حالا دماغ من به کنار گوشتیه چیزیش نمیشه ! ولی اون بد بخت حتما از شدت ضربه مرد ...
خودم رو جمع و جور کردم تا ببینم اون بنده خدا کیه که با صورت قرمز و عصبانی کیان روزم رو ساختم ... آخه اینم شانسه من دارم !
@romangram_com